بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
اين هم چند تا عکس از اخرين روز ۶ماهگي پرنسسم وکيکش که به مناسبت اولين يلداش و هفت ماهگيش بود ولي ديگه نذاشت واسه عکس گرفتن لباساشو عوض کنم.囧 ...
نویسنده :
رضا وساغر
16:31
بدون عنوان
امروز برديم لاوين جون رو واکسن بزنن الهي بگردم انقدر گريه کرد لباش کبود شد تا اومديم نشستيم تو ماشين اروم شد انقدر خيابونا رو دور زديم تا خوابش برد بعدشم رفتيم کيکي رو که واسش سفارش داده بوديم رو گرفتيم واومديم خونه
نویسنده :
رضا وساغر
16:25
بدون عنوان
فردا ديگه اخرين روز از ۶ ماهگيت پرنسسم خدا رو شکر با همه سختيا و شيرينيش گذشت و دخترک من بزرگتر شد تو اين ۶ماه ياد گرفت بخنده ،گريه کنه ،غلط بزنه، اسباب بازيهاشو خودش بگيره دستش و البته ببره سمت دهنش;-)اطرافيانشو بشناسه وعکس العمل نشون بده قربونش برم هر جا هم که ميره راه بندون ميشه تو پاساژ تو خيابون:-*. فردا هم بايد ببريمت واسه واکسن،ايشالله که اذيت نشي بعذشم مشکلي پيش نيادوخداي نکرده تب نکني.بابايي هم فردا رو مرخصي گرفته تا پيشمون باشه به ماماني هم کمک کنه.
نویسنده :
رضا وساغر
17:37
بدون عنوان
وقت کردي از خودت تشکر کن لپاتو بکش جيقيلي من ...
نویسنده :
رضا وساغر
18:13
بدون عنوان
دختر عزيزتر ازجانم اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت دلگير نشو که تو پاکي انگاه که مهر مي ورزي مهربانيت تو را زيباترين معصوم دنيا مي کند پس خود را گناهکار مبين. من عيسي نامي را مي شناسم که ده بيمار را در يک روز شفا داد… وتنها يکي سپاسش گفت من خدايي را مي شناسم که ابر رحمتش به زمين و زمان باريده يکي سپاسش ميگويدوهزاران نفر کفر…!!!پس مپندار بهتر از انچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند؛ از تو براي مهربانيت قدرداني مي کنند پس از ناسپاسيهايشان مرنج و دلگير مشو و در شاد کردن دلهايشان بکوش که اين روح توست که با مهرباني ارام ميگيرد. ...
نویسنده :
رضا وساغر
16:35